فیلمهای جک لمون

در سال ۱۹۳۵ و پس از یتیم شدن، کالین به خانه‌ پسرعموهای پدرش، ورنا و دالی، می‌رود. ورنا یک زن ثروتمند و سلطه‌جو در دنیای کسب‌وکار است. دالی، کالین و خدمتکار تصمیم می‌گیرند علیه او شورش کنند و به یک خانه درختی نقل مکان کنند.

جان و مکس تصمیم می گیرند طعمه فروشی مورد علاقه خود را از تبدیل شدن به یک رستوران ایتالیایی نجات دهند، درست همانطور که صاحب زن جدید آن توجه مکس را به خود جلب می کند.

در حالی که هلی‌کوپترها از بالای سر در حال پاشیدن سم علیه آفت مدفل هستند، زندگی گروهی از مردم لس‌آنجلس به هم می‌رسد، بعضی به طور تصادفی و بعضی با تأثیرات بلندمدت. در حالی که آنها به کنسرت‌ها و کلاب‌های جاز می‌روند و حتی استخرهایشان را تمیز می‌کنند، همچنین دروغ می‌گویند، می‌نوشند و خیانت می‌کنند. خود مرگ به نظر می‌رسد که هیچ‌گاه از آنها دور نیست، حتی در یک سفر ماهیگیری.

دشمنی طولانی‌مدت بین دو همسایه که از دوران کودکی آغاز شده، زمانی که یک همسایه جدید زن به آن‌ها اضافه می‌شود، شدت بیشتری پیدا می‌کند. این رقابت و تنش‌ها به‌طور فزاینده‌ای پیچیده‌تر می‌شود، زیرا هر یک از آن‌ها سعی دارند خود را در چشم همسایه جدید بهتر نشان دهند، و این موضوع باعث ایجاد مشکلات و درگیری‌های بیشتر میان آن‌ها می‌شود. داستان به تدریج به روابط پیچیده و کشمکش‌های شخصی در میان این سه نفر پرداخته و نشان می‌دهد که چگونه حسادت و رقابت‌های قدیمی می‌تواند به روابط جدید نیز سرایت کند.

داستان واقعی پشت دنیای فروش. این یک تصویر واقعی از آنچه است که برای ساختن یک زندگی در فروش با فشارهای بالا و پایین‌های آن می‌گذرد؛ وعده‌های ثروت و تحویل‌های بی‌ارزش. "سرنخ‌های داغ" و "سرنخ‌های مرده" مقصر نتایج زندگی هستند. زندگی با اصول «اعتراض، رد کردن، بستن معامله».

چارلی چاپلین مسن‌تر درباره زندگینامه‌اش با ویراستارش صحبت می‌کند و سفر شگفت‌انگیزش از دوران کودکی پر از فقر تا موفقیت جهانی پس از اختراع باهوشانه شخصیت «مرد کوچک» را بازگو می‌کند.

وقایع زندگی یک مدیر استودیوی هالیوودی با همان تصادفات مثبت غیرواقعی رخ می دهد و در نهایت به یک "پایان خوش" ختم می شود، دقیقاً مانند فیلمنامه های فیلم که او هر روز با آن کار می کند، پس از اینکه به طور تصادفی یک نفر را به قتل رساند.

جیم گاریسون، دادستان منطقه نیواورلئان، کشف می کند که ترور کندی بیشتر از داستان رسمی وجود دارد.

سیمپسون ها به صورت قسمت های مجزّا و معمولاً بدون دنباله ارائه می شود. اما به طور کلی، موضوع آن درباره خانواده ای آمریکائی از طبقه کارگر است که سعی می شود نماینده طیف وسیعی از جامعه آمریکا باشد...

در حالی که مادرش در بیمارستان در حال بهبودی از یک حمله قلبی است، جان زندگی شلوغ خود را متوقف می‌کند تا به خانه بازگردد و به پدر سالخورده‌اش در کارهای خانه کمک کند. پسر جان بعدها به آن‌ها ملحق می‌شود و آن‌ها برای اولین بار و متأسفانه برای آخرین بار واقعاً با یکدیگر پیوند می‌زنند.