فیلمهای راجر میشل

در سال 1961، کمپتون بانتون، یک راننده تاکسی 60 ساله، پرتره گوا از دوک ولینگتون را از گالری ملی لندن دزدید.

یک مرد جوان انگلیسی نقشه انتقام از همسر مرموز و زیبای پسر عموی فقیدش را می کشد و او را مسئول مرگ او می داند. اما احساسات او پیچیده می شود زیرا او خود را در معرض طلسم فریبنده جذابیت های او می بیند.

یک زوج میانسال انگلیسی که سال‌ها از ماه عسلشان در پاریس می‌گذرد، برای تجدید خاطرات و احیای لحظات شیرین گذشته دوباره به پاریس می‌آیند. در این سفر، آنها با تغییرات زندگی و احساسات جدیدی روبه‌رو می‌شوند که باعث می‌شود دیدگاه‌شان به یکدیگر و زندگی‌شان دوباره تحول پیدا کند.

در دهه 1930 در دره هادسون، مارگرت “دیزی” ساکلی دوباره با پسر عموی دور خود، رئیس‌جمهور فرانکلین دی. روزولت، آشنا می‌شود تا به او کمک کند در املاک خانوادگی‌اش آرامش یابد. این کمک به زودی به چیزی بسیار بیشتر تبدیل می‌شود، زیرا آنها تبدیل به معشوقه می‌شوند. این وضعیت دیزی را در موقعیت منحصر به فردی قرار می‌دهد، چرا که روزولت در سال 1939 از پادشاه و ملکه بریتانیا برای یک دیدار پذیرایی می‌کند. در حالی که زوج سلطنتی با ترتیبات غیررسمی رئیس‌جمهور روبه‌رو می‌شوند، دیزی متوجه می‌شود که زندگی روزولت از آنچه که فکر می‌کرد بسیار پیچیده‌تر است. با نزدیک شدن به جنگ جهانی، دوستی‌هایی شکل می‌گیرد و دیدگاه‌هایی در آن آخر هفته خاص به دست می‌آید که تغییرات زیادی را در دیدگاه‌های او نسبت به یک رئیس‌جمهور بزرگ، اما انسانی، به همراه دارد.

یک تهیه‌کننده تلویزیونی نوپا چالش احیای یک برنامه صبحگاهی که با جنگ‌های داخلی بین دو مجری مواجه است را می‌پذیرد.

«موريس» (اوتول) و «ايان» (فيليپس) با وجود سن بالا هنوز گهگاه نقش‌های کوچکی دریافت می‌کنند و پول کمی به دست می‌آورند. اگرچه نخستین دیدار «جسي»، نوه خواهر «ايان» (ويتاکر)، با آن‌ها چندان خوشایند پیش نمی‌رود، اما «موريس» بدخلق و عبوس خیلی زود به دخترک علاقه‌مند می‌شود و…

در یک روز زیبا و بدون ابری، یک زوج جوان برای جشن گرفتن دیدار مجدد خود، پیک‌نیکی ترتیب داده‌اند. جو یک بعدازظهر زیبا در حومه انگلستان برای شریک زندگی‌اش کلر برنامه‌ریزی کرده است. اما وقتی جو و کلر آماده می‌شوند تا بطری شامپاین را باز کنند، آرامش آنها به طور ناگهانی پایان می‌یابد. یک بالن هوای گرم به سمت میدان می‌آید و واضح است که دچار مشکل شده است. خلبان پایش را در طناب لنگر گیر می‌کند، در حالی که تنها مسافر، پسری است که از پریدن ترس دارد. جو و سه مرد دیگر به سرعت برای مهار سبد می‌شتابند. درست زمانی که آنها بالن را مهار می‌کنند، باد به میدان می‌وزد و به ناگهان امدادگران در هوا می‌روند. جو موفق می‌شود به زمین بیافتد، مانند بیشتر همراهانش، اما یک مرد به آسمان بلند می‌شود. در حالی که جو، کلر و دیگر امدادگران این منظره عجیب و زیبا را تماشا می‌کنند، آنها مرد را می‌بینند که به مرگ خود می‌افتد. وقتی که جو در شام با دوستانش رابین و ریچل درباره حوادث روز حرف می‌زند، تاثیر این حادثه بر روان آزرده‌اش را آشکار می‌کند. به طرز طعنه‌آمیزی، بالن در نهایت به‌طور ایمن فرود می‌آید و پسر بدون آسیب باقی می‌ماند. اما سرنوشت چیزهای ناخوشایند بیشتری برای جو در نظر دارد. برای مثال، رفتن برای برداشتن بدن مرد سقوط کرده همراه با امدادگر دیگر، جِد پری، به یک حرکت بسیار بد تبدیل می‌شود. جِد ارتباطی فوری با جو احساس می‌کند، ارتباطی که هرچه هفته‌ها می‌گذرد، بیشتر شدت می‌یابد.

زنی وارد رابطه‌ای پرشور با مردی می‌شود که نصف سن او را دارد، در حالی که او هم‌زمان با دخترش نیز رابطه دارد.

داستان در نیویورک روایت می‌شود، جایی که یک وکیل و یک تاجر در یک حادثه تصادف اتومبیل با هم درگیر می‌شوند. این حادثه به تدریج به مسئله‌ای پیچیده و جدی تبدیل می‌شود، تا اینکه...

رویای هر مرد برای ویلیام تاکر، مالک یک کتابفروشی ناکام در ناتینگ هیل، به حقیقت می‌پیوندد زمانی که آنا اسکات، زیباترین زن جهان و معروف‌ترین بازیگر، وارد فروشگاهش می‌شود. کمی بعد، ویلیام هنوز نمی‌تواند خود را باور کند که دوباره او را می‌بیند - این بار وقتی که آب‌میوه پرتقال روی او می‌ریزد. آنا پیشنهاد او برای تغییر لباس در آپارتمان نزدیکش را می‌پذیرد و با یک بوسه از او تشکر می‌کند، که به نظر می‌رسد حتی بیشتر از خود ویلیام او را غافلگیر می‌کند. در نهایت، آنا و ویلیام طی ماه‌ها بهتر یکدیگر را می‌شناسند، اما بودن با زن معروف‌ترین و خواستنی‌ترین زن جهان آسان نیست - نه در کنار نزدیک‌ترین دوستانتان و نه در مقابل مطبوعات پر سر و صدا.