در سال 2005، دیوید پکوز در میامی، فلوریدا زندگی می‌کند و به عنوان یک ماساژ تراپیست کار می‌کند و با دوست دخترش ایز زندگی می‌کند. به دنبال یک منبع درآمد اضافی، دیوید پس‌انداز زندگی‌اش را صرف خرید روتختی‌های باکیفیت از پنبه مصری می‌کند، با این امید که آنها را به خانه‌های بازنشستگان میامی بفروشد، اما این پروژه نتیجه‌ای نمی‌دهد. در یک مراسم خاکسپاری برای یکی از دوستانش، دیوید با بهترین دوست دوران دبیرستانش، افرایم دیورولی، که چند سال پیش به لس‌آنجلس رفته بود تا با دایی‌اش در فروش اسلحه کار کند، برخورد می‌کند. افرایم از دایی‌اش جدا شده و شرکت خودش، AEY، را تأسیس کرده است که سفارشات اسلحه‌ای که توسط دولت ایالات متحده به دلیل جنگ جاری در عراق انجام می‌شود را تأمین می‌کند. زندگی دیوید مسیر جدیدی پیدا می‌کند وقتی که دوست دخترش به او خبر می‌دهد که باردار است. افرایم به او شغلی در AEY پیشنهاد می‌کند و اگرچه دیوید و ایز هر دو به شدت مخالف جنگ هستند، در نهایت دیوید موافقت می‌کند و به دوست دخترش می‌گوید که او شروع به فروش روتختی‌های پنبه‌ای‌اش به دولت ایالات متحده از طریق ارتباطات افرایم کرده است.