در سال ۱۹۰۹، در میانه‌ی غرب قدیم در حال مرگ، ویلی بوی، دوندۀ مسافت‌های طولانی به شیوه‌ی سنتی چِمه‌وه‌وی، به جوانی بومی به نام کارلوتا عاشق می‌شود. پدر کارلوتا، یک شمن چِمه‌وه‌وی و رهبر قبیله محلی، اجازه نمی‌دهد که این دو جوان با هم باشند. در یک مواجهه مرگبار، پدر کارلوتا بر اثر شلیک تصادفی تفنگ جان می‌دهد و این دو عاشق جوان به سمت بیابان داغ موهاوی فرار می‌کنند. کلانتر محلی با گروهی از سواره‌نظام مسلح و دو ردیاب بومی آمریکایی برای گرفتن عدالت برای "رهبر قبیله کشته‌شده" در تعقیب آنها قرار می‌گیرد. ویلی بوی و کارلوتا از دستگیر شدن فرار کرده و توانسته‌اند از مردان و اسب‌هایشان پیشی بگیرند. اما خبرهای جعلی که برای فروش بیشتر روزنامه‌ها منتشر می‌شود، فشار بیشتری برای دستگیری ویلی بوی وارد می‌کند. در بیابانی که همه چیز را تصفیه می‌کند، جستجو برای ویلی بوی همه را مجبور می‌کند تا با شیاطین خود روبرو شوند در این داستان تراژیک از عشق، مرگ و گرمای بیابان.