برخورد نزدیک از نوع سوم -
دو داستان موازی روایت میشود. در داستان اول، گروهی از دانشمندان تحقیقاتی از زمینههای مختلف در حال بررسی ظاهر شدن عجیب اشیاء در مکانهای دورافتاده، عمدتاً مناطق بیابانی هستند. در ادامه تحقیق، یکی از دانشمندان اصلی به نام کلود لاکومب، یک فرانسوی، روش کدالی آموزش موسیقی را بهعنوان یک روش ارتباطی در کار خود وارد میکند. در ابتدا پاسخها محققان را گیج میکند، تا اینکه نقشهبردار آمریکایی دیوید لافلین معنای پاسخ را رمزگشایی میکند. در داستان دوم، روی نری، کارگر شرکت برق و مرد خانواده، و جلیان گیولر، مادر تنها، از جمله افرادی هستند که در مانسی، ایندیانا، برخی فعالیتهای ماورایی را تجربه میکنند، قبل از اینکه برخی از نورهای روشن در آسمان را مشاهده کنند که آنها آن را یوفو میپندارند. روی به آنچه دیده است وسواس پیدا میکند، برخلاف دیگران، به ویژه افرادی که در مقامی خاص هستند و نمیخواهند به نظر دیوانه بیایند و منکر باورشان به یوفو میشوند. این وسواس برای روی و جلیان زمانی بیشتر میشود که شروع به دیدن تصویری از تپهای با خطوط عمودی در کنارش بهعنوان کلید اتفاقات جاری میکنند. در حالی که این وسواس زندگی روی را بهطور منفی تحت تأثیر قرار میدهد، جلیان میداند که باید جواب این معنا را پیدا کند، بهویژه که به تنها فرزندش، بری گیولر، که شاید بیشتر از بزرگترها به آنچه در حال رخ دادن است حساس باشد، مربوط میشود. این دو داستان پتانسیل دارند که تقاطع پیدا کنند اگر روی و جلیان بتوانند پیدا کنند که کجا آن تپه را قبلاً دیدهاند و اگر بتوانند از موانع ناشی از دروغهایی که مقامات در پوشاندن واقعیت پنهان کردهاند، عبور کنند.